۱۳۸۳/۱۱/۲۱

من و آهو

اگر چه کوچکم ، به اندازه‌ي يک ماسه‌ي ساحل دريا
اگر چه کم ارزشم ، به اندازه‌ي يک مداد زيبا
اگر چه مي‌دانم از هر چه که هست و از دنيا
اگر چه بي هدف و بي مقصود مي‌گردم در هرجا
اگر چه من شاهينم وليکن بي پر و بال در آسمانها
اگرچه تيز چنگالم، ليک نمي‌يابم شکاري در بوستانها
اگر چه تيز بينم و ليک نيست چيزي بر اين صحرا
اگر چه . . .
و اما يادم آيد
آري آري چه واضح بود آن روز
شايد هم شب بود، ولي به روشني روز
مي‌گذشتم در پي شکاري در ميان ابرها
که به ناگاه مخلوقي زيبا
جلب کرد نظرم را
او در زمين بود و من در هوا
کوچک مي‌رسيد در نظرم از آن بالا
وليک، نمي‌دانم چه شد
نمي‌دانم چه رفت
مرا کشاند به سوي خود
خوش نقش و نگاري بود
زيبارو، زيبا چشم،‌ زيبا بو
و من به دنبال او
کشش او بيشتر مي‌شد هر چه
مي‌رفتم به سوي او
شايد هم ديد من بازتر مي‌شد
زيبايي ها را بازتر مي‌ديد
به نزديکش که رسيدم
مست و خرامانش ديدم
آهويي چست و چالاک، جوان
دوان، خيزان، از همه دنيا رهان
اما باز نمي‌دانم چه شد
خود به ياد ندارم که آهويي ديده باشم
اما در پيش نرفته باشم
و او را نگرفته باشم به چنگ

۲ نظر:

  1. غم دل با که بگویم که کسی نیست مرا

    خبر از حال که گیرم، نفسی نیست مرا



    دیده بر دست که دوزم که مرا دست دهد

    سر به دوش که نهم، همنفسی نیست مرا



    در قفس حبس شدم تا برهم من روزی

    ز چه فریاد کنم، دادرسی نیست مرا



    گرد تن بس بدویدم که دری باز کنم

    از قفس چون برهم، چون قفسی نیست مرا



    دیده بر پیش و پسم خیره کنم تا برسی

    چه خیالی، که چنین پیش و پسی نیست مرا



    من که از عشق غنی باشم و از عقل تهی

    دیده بر سیم که دوزم، هوسی نیست مرا



    من غزل های غریبم ز تو پنهان مکنم

    تا بدانی صنما، جز تو کسی نیست مرا

    آفرین شعر بسیار زیبایی بود. چرا کاملش نمی کنی؟
    در ضمن خوشحال میشم نظرتون رو در مورد اشعارم بدونم.
    (غریب)

    پاسخحذف
  2. @محسن فتحی:

    مرسی بابت نظر لطفتان
    راستش را بخواهید نتوانستم وبلاگتان را ببینم
    بالا نمی‌آمد خیلی تلاش کردم

    پاسخحذف