۱۳۸۵/۵/۸

او

از همه دار دنیا
کمی دوست
خرده ای ذوق
بسیاری خواب
بود کوله بار من،
از همه دار دنیا
یک رفیق
یک یار مهربان
یک ایرانی
یک هم زبان
داشتم و آمدم
از همه ی آن داشتنها
چیزی که مانده همه اش خاطره است
همه اش در یاد است
...
از همه ایرانم،
از همه آمالم
از همه دنیایم
او بود و او
...
او مانده است،
شاید روزی،
در گنجه ای باز کنم
دفتری یابم همه اش داستان
همه اش خاطره
همه اش شعر
و یک برگ سرخ
که هنوز هم بویش را می دهد
...
او می ماند،
همان طور که دیگری ماند بر ذهنم
همانی که همیشه با من است
همانی که خودش می داند
اویی که من بود و هست،
اویی که ماند تا آخرین دقایقم
...
او می ماند و می خواند همه ی اشعارم
همه ی افکارم، همه ی آمالم

۳ نظر:

  1. خیلی قشنگ بود...من از این قسمتش بیشتر خوشم اومد...
    او مانده است،
    شاید روزی،
    در گنجه ای باز کنم
    دفتری یابم همه اش داستان
    همه اش خاطره
    همه اش شعر
    و یک برگ سرخ
    که هنوز هم بویش را می دهد

    پاسخحذف
  2. قشنگ بود، دوست داشتم...D:

    پاسخحذف