نميدانم چه بسرايم
نميدانم براي که
ولي دانم که گفتن
زدن حرف با آن که
نميزند حرفي حتي
چه به گلايه ، جه به ناز
ميفهمد حرفم را
وليکن گر کلامي
شنيدي از دل دريا
او نيز سخن گفته با من
نميدانم که من
در اين دنيا
پي چه ميگردم
پي رخي زيبا
که آن هم بعد از چند سالي
به زردي گرايد
پي لعل لبي
که آن هم نيز
گردد به تلخ کامي
به مانند روزگار من
من آن عشق را خواهم
که شويد روح من را
که دهد جان تازه من را
که براي او بتوان
نشست به انتظار
حتي تا ابد
عشق را لايقي شايد
نه مانند من فقط خواهي
که شدن فنا در راه او
24 فروردين 83
9:30 صبح تريا دانشگاه
بعد از امتحان اقتصاد مهندسي
نميدانم براي که
ولي دانم که گفتن
زدن حرف با آن که
نميزند حرفي حتي
چه به گلايه ، جه به ناز
ميفهمد حرفم را
وليکن گر کلامي
شنيدي از دل دريا
او نيز سخن گفته با من
نميدانم که من
در اين دنيا
پي چه ميگردم
پي رخي زيبا
که آن هم بعد از چند سالي
به زردي گرايد
پي لعل لبي
که آن هم نيز
گردد به تلخ کامي
به مانند روزگار من
من آن عشق را خواهم
که شويد روح من را
که دهد جان تازه من را
که براي او بتوان
نشست به انتظار
حتي تا ابد
عشق را لايقي شايد
نه مانند من فقط خواهي
که شدن فنا در راه او
24 فروردين 83
9:30 صبح تريا دانشگاه
بعد از امتحان اقتصاد مهندسي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر