۱۳۹۰/۷/۲۶

رادیوهای اینترنتی جدید

این دو تا رادیو اینترنتی را خیلی دوست دارم. رادیو آنلاین و رادیو تهرانزیت. اولیش از ایران ‍پخش می شود و دومیش از کانادا. اولیش کلا حال و هوای رادیوهای ایرانی را دارد و کیفیتش خوب هست و وقتی مجری اش می گوید اینجا تهران است صدای ما را از جمالزاده شمالی می شنوید کلی آدم شاد می شود. شما هم گوششان کنید. بنده هم اگر وقت بکنم باید رادیو گلچین را جوری درستش کنم که بشود آهنگهایش را پشت سر هم گوش داد. البته یوتیوب می دانستد که بنده کلا تنبل هستم و یک صفحه ای درست کرده برای رادیو گلچین. اگر شما به این لینک مراجعه کنید و آن بالایش play all را بزنید آهنگهای منتخب رادیو گلجین را می توانید مشاهده کنید.

۱۳۹۰/۷/۲۴

خوره

چشمهایش را بسته بود و نمی‌خواست به چیزی گوش بدهد، اصلا نمی‌خواست گوشه‌ای از صداهایی که در اطرافش هستند را بشنود. صداهای جیر جیر کردن صندلی‌ای که رویش نشسته بود خیلی زیباتر به نظرش می‌آمد تا صداهای دوست به اصطلاحش، حداقل این صندلی غر نمی‌زد و تنها هر از چند گاهی اعلام وجودی می‌کرد با یک جیر جیر کردن.

کم کم دیگر عادت کرده بود به گوش ندادن و سر تکان دادن، برای کسانی که فقط از او کسب تکلیفی می‌خواستند. او هم این بار غرق در افکارش شده بود و کماکان سرش را هر از چندگاهی به نشانه تایید تکان می‌داد. سر آخرین دعوایش فهمیده بود که سر تکان دادن حتی اگر هم یک کلمه از حرف طرف چیزی حالیت نمی‌شود بهتر هستش از این که هی ازش سوال کنی. این جوری طرفت حرفش را می‌زند و چندین روز بعد هم اگر صحبتش به میان بیاید به راحتی وضع سخت زندگی را بهانه ای می‌کنی برای فراموشی حرفهای پرمفهوم و پر از معنای دوستت.

اما این دفعه مشکل این جا بود که به هر چیزی هم که می‌خواست فکر کند یک جورهایی دوستش تویش نقشی بازی می‌کرد و باعث می‌شد که نتواند تمرکز کند. یک جورهایی داشت فکر می‌کرد که این قسمت از خاطراتش برایش خوره‌ای خواهند شد که هر بار که بخواهد بهشان فکر کند باز به خاطره‌ی امروزش می‌رسد که می‌خواست از فکر کردن به این خاطرات فرار کند ولی نمی‌توانست، اسمی بهتر از خوره برایش پیدا نمی‌کرد.

یادش آمد که خوره را در داستانی از صادق هدایت خوانده بود، آن جا هم خوره روح داشت ولی هر چی که به فکرش فشار آورد داستان را یادش نیامد. خوره‌ای که به یک جغد (شاید هم یک خوک) تشبیه شده بود. به هر حال حس خوبی به خوره نداشت و هرباری که از ذهنش این کلمه می‌گذشت یک جورایی چندشش می‌شد، سعی کرد نام خوره برشان نگذارد و به خاطراتی که داشت دقیقتر فکر کرد. کماکان داشت سرش را هم تکان می‌داد. خاطراتش را به قطع می‌توانست بگوید که خوره جانش نیستند، که در آنها همه‌اش شادی و شور بود. ولی یک چیزی بود که نه می‌دیدش نه به فکرش می‌رسید ولی به خوبی حسش می‌کرد. یک چیزی که کم بود و یک چیزی که آزارش می‌داد.

۱۳۹۰/۷/۱۰

طرفداران فیس بوکی رادیو گلچین

طرفداران فیس بوکی رادیو گلچین دارد کم کم به دو هزار تا می رسد. چیزی که جالب هستش این هستش که این همه طرفدار فقط از یک راه رادیو گلچین را پیدا کردند. آن هم تنها لینکهای رادیو گلچین بوده که در فیس بوک توسط دوستانشان لایک می شده و آنها هم خبردار می شدند از این رادیو و آنها هم لایکش می کردند. به این می گویند قدرت فیس بوک. حالا کم کم منتظر این هستیم که گوگل+ هم یک چیزی تو این مایه ها راه بندازه ببینیم که کدام بیشتر مخاطب برای رادیو گلچین جلب می کند