۱۳۸۳/۱۲/۲۸

شهریاران را

شهرياران را
از ميان دانايان و دليران برگزيدم
دبيران و درباريان را
از ميان حکيمان
و گفتم جز به پندارنيک
در سرنوشت مردم ننگرند
و گفتم جز به گفتارنيک
با مردمان سخن نگويند
و گفتم جز به کردارنيک
همراه مردمان نشوند
بدين تدبير است
که بزرگي، بزرگي مي‌آورد
و عدالت، عدالت.
يقين و اعتماد، بلند آوازه‌ات خواهد کرد
اين آخرين اتفاق فرشته و آدمي است
من اين جهان را
بدين تدبير طلب کرده‌ام
تا ظلمت از خانه‌ي زندگان زدوده شود
آباداني بي‌زوال زاده شود
و بيم نباشد، بيداد نباشد، مرض نباشد، مرگ نباشد
و اضطراب و هراس برچيده شود
و خوف و خستگي بيمرد
و پيران به خانه باشند
و کودکان به گهواره شادماني کنند
و برنايان به عشق درآيند
و زنان به آزادگي
و آزادگي به آزادي

واي بر ظلمت افزاي افزون
هر ناله‌اي که از دست بيدادگري بر‌آيد
هزار خانه را به خاکستر خواهد نشاند
هزار دانا را به گريه خواهد شست
و مرا طاقت تلخ‌کامي فرودستان نيست
من آرامش و اعتماد آدمي‌ام
چگونه تحمل کنم که تازيانه جانشين ترانه شود ؟

بي عاقبت او
که بر پريشاني مردمان حکومت کند
بي فردا او
که بر درماندگان حکومت کند
شهرياري که نداند شب مردمانش
چگونه به صبح مي‌رسد
گورکن گمنامي‌ است که دل به دفن دانايي بسته است

مردمان من
امانت آسمان‌اند بر اين خاک تلخ
مردمان من
خان و مان من‌اند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر