۱۳۸۳/۴/۲۶

هم پرواز

هم پرواز

هم‌پروازت را
يادت مي‌آيد ؟
همان که کوچک بود بالهايش
همان که مي‌خنديد چشمهايش
همان که وقتي نمي‌توانست پر بکشد
ناراحت نمي‌شد، ساکت مي‌نشست يک جا
تو هم مي‌گفتي : سکوت چه زيباست
و برايش صحبت مي‌کردي از همه چي
که مثل بچه‌ها، وقتي مي‌ شد گريان
حواسش را پرت کني

هم‌پروازت چه سارا، چه پاک
يادش مي‌رفت سکوت را
هم‌صداي تو مي‌خنديد، نه
هم‌صداي خودت مي‌خندانديش

هم‌پروازت را
يادت مي‌آيد ؟
پرهايش چه نازک
بالهايش چه کوچک
ولي با تو که بود، قلبش بزرگ
روحش وسيع، فارغ از افکار
پر مي‌کشيد به اوج
ولي باز هم، مي‌اقتادش از بالا

يادت مي‌آيد افتادنهايش را ؟
يادت مي‌آيد ناراحت شدنهايش را ؟
يادت مي‌آيد که تو
پريدنش را مي‌ديدي و نه انگار که
افتادني هم در کار بود
حتما افتادنهايش را هم به ياد داري
وقتي که مي‌افتاد، پريدن را مي‌فهميد
وقتي که مي‌پريد، باد را حس مي‌کرد
وقتي که هم‌پروازش را کنارش مي‌ديد
عشق را مي‌شنيد، به آواز باد
به قدرت پرواز، به زير نور

هم‌پروازت را يادت مي‌آيد ؟
آن که هيچ موقع يادت نمي‌برد
هر موقع بپرد
هر موقع زمين بخورد
هر موقع ساکت بشود
تنها چيزي که بهش مي‌دهد اميد
پروازه
آن هم وقتي مي‌دانه کنارش تويي

براي هم‌پرواز فرشته کوچولوها
ساعت 2 بامداد
83/3/29

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر